انچه گذشت...



من اگر بخوام اتفاقات ناگوار و حوادث شوم و حماقت های خودمو از زندگیم حذف کنم باید از سه سالگی به بعد کل خاطراتمو پاک کنم ،آخ ، آخ که ای کاش میشد ، کاش میشد این مریمو حذف کرد کاش آایمر بگیرم یادم بره کی بودم و کی هستم و چه بلا هایی به سرم آوردن و به سرم آوردم .

من کسیم که حتی مهم ترین آدم زندگیمم تحت هر شرایطی پسم میزنه دیگه به چه بهونه ای باید زندگی کنم ؟ کسی که همه چیزمو روش قمار کردم و بد باختم .

میدونید بدبختی چیه ؟ اینه که حتی لحظات خوش زندگیتم ندونی گوسفندی هستی که دارن بهش آب میدن تا بعدش بتونن قربونیت کنن ، و بدبخت اون کسی هست که از سر تشنگی و خوشحالی به خاطر محبتی که بهش شده با تشکر آب بخوره در حالی که قصابش در حال تیز کردن چاقوشه . ، بدبخت اون کسی هست که محبت آدما رو باور میکنه و تو ذهن مریضش با خودش میگه این یکی اومده بشه مسکن و مرحم درد ، ولی .

فقط به هیچ آدمی حتی اگر امامزاده بود و نورانیت از چهره اش میباید حتی اگر مهربون بود و نازتون رو کشید و حتی اگه کم کم داشت تو دلتون وارد میشد ابدا اعتماد نکنید ، فقط اعتماد نکنید ، همین

+: دنبال عشقم نگردین ، من گشتم ، حسابیم گشتم ، به جز هوس چیزی پیدا نکردم


آخرین جستجو ها